یه حس معصومانه
سه شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۶ ب.ظ
خیلی وقت بود ندیده بودمش. تو ایستگاه منتظر ماشین بودم که یدفعه دیدم یکی داره تند تند میاد سمت من. برگشتم نگاهش کردم که دیدم بله خودشه. به روش لبخند زدم. یدفعه اومد و خودشو انداخت تو بغلم. حس کردم چقد منو دوست داره. گفتم: چی شده؟ مهربون شدی؟ خبر جدیدی هست که من ازش بی خبرم؟! گفت: آره خب دوستت عروس شده. گفتم: ای کلک چشم منو دور دیدی دیگه! با معصومیت خاصی گفت: حالا تغییری هم کردم؟! گفتم آره ... چشمات!
+ بعضی وقتا بهترین حس دنیا رو از تو حاشیه ترین آدمای زندگیت می گیری!
- ۹۵/۰۴/۰۸