دلم پر بود...
گفتم میام و ساعت ها می شینم و همه رو فریاد می زنم برات!
اومدم، ساعت ها هم نشستم اما فقط زل زدم به گنبد و گلدسته هات...
هیچی نگفتم هیچی هم نشنیدم اما موقع رفتن، حرفی برای گفتن نمونده بود!
+ چه حرف ها که درونم نگفته می ماند/ خوشا به حال شماها که شاعری بلدید
(رضا احسان پور)